دکتر شریعتی :
اگر می خواهید حقیقتی را خراب کنید ،
خوب به آن حمله نکنید ،
بد از آن دفاع کنید.
روزها می گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت ،
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر
بار به فرشتگان این گونه میگفت :
" میآید، من تنها گوشی هستم
که غصههایش را می شنود
و یگانه قلبیام که دردهایش را
در خود نگه میدارد "
و سر انجام گنجشک روی شاخهای از درخت دنیا نشست
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ،
گنجشک هیچ نگفت
و خدا لب به سخن گشود
با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست
گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم ،
آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسیام
تو همان را هم از من گرفتی .
این توفان بی موقع چه بود ؟ چه میخواستی ؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست .
سکوتی در عرش طنین انداز شد .
فرشتگان همه سر به زیر انداختند
خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود ،خواب بودی .
باد را گفتم تا لانهات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .
خدا گفت : و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم
از تو دور کردم
و تو ندانسته به دشمنیام بر خاستی
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت و
های های گریههایش
ملکوت خدا را پر کرد ....
زندگی چون گل سرخ است...
پر از عطر...
پر از خار...
پر از برگ لطیف...
یادمان باشد اگر گل چیدیم...
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه
دیوار به دیوار هم اند
اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل...
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه...
هی بزرگ می شیم. بزرگ و بزرگتر.
اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم.
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست.
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم، گاهی به هم !
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده:
واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد...
گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد
آه می دانم
سکوت آیینه ها
همیشه
جواب تمام سؤالهای بی جواب ِ
بغض و باران است ...
" یغما گلرویی "
" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم.
از مناجاتهای دکتر چمران
به آینده خود گام بگذار ،
به سالی دیگر ، پنج سال دیگر ،
ده سال بعد .
اطرافیان تو کیستند ؟
کجا هستی ؟
چه می کنی ؟
در پرتو آن چه یافته ای ؟
زندگی خود را مرور کن ....
" گریر الیکا "
عاشق ِ چه بودن ، اصلی ترین مشکل آدمی است
و اگر این راه را برگزینیم ، تا عاشق هر آنچه ممکن است باشیم
می بینیم این همان " عشق خدایی " است
و هیچ عشقی جز این پایدار و قابل درک نیست .
" جبران خلیل جبران "
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم ، تو به کجا افتادی
گفتم که دِماغ را دوا باید کرد
دیوانه تویی که در ، دوا افتادی
" حضرت مولانا "
چقدر دلم برای آفتاب تنگ شده است !
کاش شب تمام شود !
کاش جاده های خاکی به پایان برسند !
چرا تمشک های وحشی دیگر مزه صبح نمی دهند ؟؟؟
چرا داروَکها آواز باران نمی خوانند ؟؟؟
چرا کسی انگشتان مرا به تن موجها نمی رسانند ؟؟؟
اگر نگاه تازه ای به قلبهایمان نیندازیم ، حرفهایمان بوی کهنگی می گیرند و هیچ ماهی عاشقی در رود خانه لحظه هامان شنا نمی کند .
بیا چراغ های مهتابی را تا آمدن صبح بیدار نگه داریم .
بیا آنقدر انار دانه کنیم تا بوی بهشت در اتاقمان بپیچد ....