آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه ، پابرجاست
گر بیفروزیش ، رقص شعله اش
در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی
گناه ماست
ای خدایی که همه دلها به نام تو آغاز می شود و همه عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد !
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی که مداد شوند و به کاغذها همنشینی با شعر ها را عطا فرمودی !
ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و بخاطر گل ِ روی خورشید به کوهها گفتی هرگز راه نروند !
یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن ، بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم !
ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و ستاره ها به شوق تو می درخشند !
ای خدایی که همه لاله ها تو را می خوانند و همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند !
ای خدایی که در بادبادکهای کودکی من حضور داشتی و برایم شیرین تر از همه آب نباتها بودی !
روح مرا مثل پروانه ها زیبا کن و مرا میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار !
ای خدایی که از تمام باغهای شمال زیباتری و زیبا آفرینه ها را دوست می داری !
ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم !
ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلک هایم می آیی و چشم هایم را با خود به ملکوت می بری !
دلم را مالامال از عشق آیینه ها کن و ابرهای مسافر را به سوی باغچه ام بفرست !
خاطرم دریای پر غوغاست
یاد تو چون سکه ای سیمین رها بر آب ِ این دریاست .
خاطر دریا پریشان است
سینه دریا پر از تشویش ِ طوفان است .
دستِ من در موج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دلهاست .
نه بر این دریا سکونی
نه به ساحل ها چراغ رهنمونی
کی برآید از افق شمع بلند ِ آفتابم ؟
تا درنگ آرم دمی
تا بیاسایم کمی
تا در این امواج یادی ، یادگاری را بیابم .
ای دریغا .....
سر به سر موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه سیمین فروتر می رود در آب .
کتاب وقتی باز است ذهنی است که حرف می زند ....
وقتی بسته است دوستی است به انتظار
وقتی فراموش می شود جانی است که می بخشاید
وقتی نابود می شود ، دلی است که می گرید ...
" تاگور "