چقدر دلم برای آفتاب تنگ شده است !
کاش شب تمام شود !
کاش جاده های خاکی به پایان برسند !
چرا تمشک های وحشی دیگر مزه صبح نمی دهند ؟؟؟
چرا داروَکها آواز باران نمی خوانند ؟؟؟
چرا کسی انگشتان مرا به تن موجها نمی رسانند ؟؟؟
اگر نگاه تازه ای به قلبهایمان نیندازیم ، حرفهایمان بوی کهنگی می گیرند و هیچ ماهی عاشقی در رود خانه لحظه هامان شنا نمی کند .
بیا چراغ های مهتابی را تا آمدن صبح بیدار نگه داریم .
بیا آنقدر انار دانه کنیم تا بوی بهشت در اتاقمان بپیچد ....
جای قلم توانای شما در oko.ir خالی ست...
عمرا