خاطرم دریای پر غوغاست
یاد تو چون سکه ای سیمین رها بر آب ِ این دریاست .
خاطر دریا پریشان است
سینه دریا پر از تشویش ِ طوفان است .
دستِ من در موج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دلهاست .
نه بر این دریا سکونی
نه به ساحل ها چراغ رهنمونی
کی برآید از افق شمع بلند ِ آفتابم ؟
تا درنگ آرم دمی
تا بیاسایم کمی
تا در این امواج یادی ، یادگاری را بیابم .
ای دریغا .....
سر به سر موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه سیمین فروتر می رود در آب .